چهارشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۹

Mary and Max

 بهم برخورد وقتی مری به مکس گفت دیوونه. از بس شکلمه.

برچسب‌ها:

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۹

انفجار

داونلود یه پک مزخرف رینگ‌تون
و وسطش یه تیکه ترنس قدیمی
و پرتاب به چند سال پیش
و یکی از عجیب‌ترین تجربه‌هایی که آدم می‌تونه داشته باشه
ساعت‌ها انفجار نور توی یه اتاق تاریک
و دلم خواست
که اون وزوز روحانی اول و فک زدن آخر رو دوباره تجربه کنم
و
از همه مهم‌تر اون انفجار طولانی وسطش رو.

برچسب‌ها:

یکشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۹

پیچ پیچ مغز

دیدم last.fm رو فیلتر کردن. اول عزا گرفتم حالا دیگه یعنی این موج‌های نامرئی که از اسپیکر درمیاد و هوا رو اونقدر می‌لرزونه تا بشینه روی یه لایه‌ی نازک اون ته مه‌های مارپیچ گوشم و از اون‌جا تبدیل به واکنش‌های الکتروشیمیایی بشه و برسه به یه دسته سلول عصبی و یهو معلوم نیست که چی‌ می‌شه که جایی که توش هستم و آدمی که من باشم تبدیل به یه دنیای تازه می‌شن حالا دیگه اسکربل نمی‌شن و جایی نیست که لیستشون بکنه که بهش سر بزنم ببینم ذائقه‌م این روزا چه جوریه و کیا با من هم سلیقه‌ن و چیا رو دانلود کنم برام بهتره. ولی وقتی لست‌.اف‌ام‌م رو باز کردم دیدم هنوز وینمپ داره اسکرابل می‌کنه و لابد از یه آدرس یا پورتی استفاده کرده که آقای سانسورچی بلد نیست فیلترش کنه و خوش‌حال شدم.


بعد یه وبلاگ رو باز کردم دیدم بالای وبلاگ نوشته بسم الله رحمان رحیم بعد زیرش پنبه هرچی غیر از ماده‌ست از خدا و مذهب بگیر تا هومیوپاتی و شبه‌علم رو زده فکر کردم یا طنز جدیدشه یا کسش خل شده و به یه برداشت پست مدرنی چیزی از عرفان و مذهب رسیده ولی بعد که یه وبلاگ دیگه رو هم باز کردم دیدم باز اون نوار زرد بسم الله رحمان رحیم بالای اونم هست دوزاری دستم اومد که بلاگر هم دوباره فیلتر شده و این نوار زرد بامزه همون تولبار بالای وبلاگ‌هاست که به این روز افتاده و کس وبلاگ‌نویس عزیزم خیلی هم سالمه بلکه این کس آقای سانسورچیه که دوباره خل شده و زده ابزارهای بی‌آزار اینترنت رو فیلتر کرده که نکنه کسی بفهمه بقیه چی گوش می‌کنن و تو شبکه‌ی پیچ پیچ نرون‌های مغزشون چی می‌گذره.

برچسب‌ها:

جمعه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۹

سردرد

یه داروی جدید میگرن بهش داده بودن و اولین شبی بود که به امید سردرد نگرفتن قرص جدید رو با شراب سفید خورده بود. توی رخت‌خواب داشت با زنش حرف می‌زد که سرش گیج می‌ره و خون دماغ می‌شه و از هوش می‌ره. زنگ می‌زنن اورژانس و میان می‌بینن فشارش رو بیسته و با دو تا تزریق فشار رو میارن پایین و به هوش میاد و فکر می‌کنن خوب شده و می‌رن. می‌گن بذارین بخوابه مستی از سرش می‌پره. پنج صبح زنش می‌بینه دیگه خرخر نمی‌کنه و آب‌دهنش جاریه.


بیست و دو سالش بود. تازه عقد کرده بودن و قرار بود تابستون عروسی کنن. دکترا گفتن احتمالن به خاطر بالا رفتن فشار یه رگ تو مغزش پاره شده.

حالا دو شبه که توی مقبره‌ی خونوادگی‌شون می‌خوابه و سردرد نداره. زنش رو ولی کسی نمی‌تونه آروم کنه.

برچسب‌ها:

جمعه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۹

یه ذره از تو

چشمات رو باز می‌کنی و آروم آروم از دود سیگارت می‌گیری و پله پله میای پایین
وای میستی رو زمین و بهش نگاه می‌کنی که زیر قطره‌های ریز بارون پیچ و تاب می‌خوره و ازت دور می‌شه
می‌رسه به برگای سبز و خیس درختا و لابلاشون می‌پیچه و تو سیاهی هوا گم می‌شه
ولی می‌دونی هنوز یه جایی اون دور دورا داره پیچ می‌خوره
بالا می‌ره و برای همیشه دور خودش می‌چرخه
یه قسمتی از تو برای همیشه بالا می‌ره
یه ذره از‌ت باهاشه
و دور می‌شه


برچسب‌ها:

پنجشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۹

سودایی

وقتی سر انگشت‌ها یخ زدن
o
توی سینه‌ت رخت می‌شورن

o می‌چلونن
o می‌چلونن
o می‌چلونن.

می‌چلونن
o
روی بند پهن می‌کنن.

وقتی نمی‌فهمی چته
o
موزیک
لهت می‌کنه.

سودازده‌ی من.





برچسب‌ها: ,

کبیر

او را زنجیر کرده پیش من آوردند. من به دست خویش گوش‌ها و بینی او را بریدم و چشمانش را از کاسه بر آوردم. او را همچنان در غل و زنجیر در دربار من برپا نگه داشتند و مردم سلحشور همگی او را دیدند. پس از آن فرمان دادم تا او را در اکباتانه بر نیزه نشاندند. نیز مردمانی را که هواخواه او بودند در اکباتانه بر روی دژ بر دار آویختم...
داریوش کبیر - کتیبه بیستون
نگرانی‌های من - احمد شاملو

برچسب‌ها:

صدقه‌ی شیرین آقای سنبل‌کاری

ته مزه‌ی قلبت رو زیر زبونت حس می‌کنی
بدون این که ببینی چی به چیه
می‌بینی که داری قلبت رو تف می‌کنی توی قوطی
آقای سنبل‌کاری از صدقه‌ی شیرینش حرف می‌زنه
o تو نمی‌دونی چرا قلبت رو داری دود می‌کنی
که دود می‌کنی
o نمی‌دونی چرا داری دود می‌کنی
که دود می‌کنی
o درد می‌کنه
وقتی داری دود می‌کنی.

برچسب‌ها: ,