عجیبه
گاهی گرههای کور ذهن با هیچی باز نمیشه
جز با یه مشت علف ناب عفیف
که مث سیل میشوره و پاک میکنه و میبره.
---------------------------------------------
چه قد یه آنالیز تام یورک ته یه فیلم اکسپرسیونیستی میتونه بچسبه.
---------------------------------------------
یه وقتایی شیشه خواستنی میشه.
یه وقتایی یه اتفاقای عجیبی میافته.
---------------------------------------------
یه وقتایی خودم مهمتر میشه
یه وقتایی یه بُعد سنگینتر میشه
یه وقتایی یه چیزی اصلاً دیده نمیشه
---------------------------------------------
یه وقتایی چه قد Cymbal rush میشه
یه وقتایی اون طرف موبایل یه چیز دیگه میشه
یه وقتایی با موبایل میشه به اشراق رسید.
ام پی 3 پلیری چیزی مثلاً.
---------------------------------------------
یه وقتایی هم جهت عوض میشه هم نوع حرکت
همه چی
یه وقتایی عجیب میشه
یه وقتایی عجیب میشه
همه چی
همه چی
همه چی
همه چی
همه چی
همه چی
همه چی
همه چی
همه چی
همه چی
یه وقتایی دور سرت میچرخه.
یه وقتایی تو مرکز دنیا میشی و همهی دنیا با سرعت دورت طواف میکنه.
یه وقتایی قسمتهای حاشیهای و دور بدنت دور مرکز هندسی بدنت شروع به چرخیدن میکنن.
انقدر حول محورت میچرخی و میچرخی و میچرخی
که دیگه معلوم نیست تو میچرخی یا دنیا
که تو و دنیا یکی میشین
با محور ثابتت یکی میشی
دیگه یادت نمیاد چرا داری میچرخی
انگار این چرخیدن طبیعیترین واقعیت دنیاس
سکون رو به یاد نمیاری
میچرخی و دنیا رو دنبال خودت میچرخونی
بدون توقف و لغزش و حتی تردید.
یه وقتایی چرخیدن بی وقفه و حرکت تند و خطی اشیاء و نورها تنها واقعیت دنیا میشه.
---------------------------------------------
عجب بلندترین و طبیعیترین ماه سال میتونه باشه تعطیلات نوروز.
کونای گشاد به پا خیزید
شغل: نمایندهی مجلس.
---------------------------------------------
نترس از این حرفا، فکر کن داری وبلاگ میخونی. این طوری طبیعیتر به نظر میرسه:
امشب یه هو یه ضربهی مهلک به مخم وارد کردم
تا 3 ساعت بعدش گیج بودم
تازه کم کم گوشام دارن داغ میشن و سوت میکشن.
تا چند لحظه پیش حتی نمیتونستم صدای سوت گوشم رو بشنوم.
حالا کم کم حسها داره برمیگرده
نخاع و مخچه فعلاً 70-80 درصد ریکاوری شدن ولی در حال حاضر در باره مغز نمیشه چیزی گفت
غیر از این که عکس بهرام رادان هر روز روی جلد مجله فیلم برات شکلک در میاره، که زیاد هم نمیشه بهش اعتماد کرد چون یه وقت ممکنه راهش رو بگیره و از کاغذ گلاسهی جلد مجله بره بیرون
اون وقت یه مجلهی فیلم میمونه با یه روی جلد سفید که همهی نوشتهها هم از روش پاک شدن.
هر صفحهای که باز میکنی کم کم نوشتههاش محو میشه.
مرز صفحههای مجله محو میشه.
میزی که مجله رو روش گذاشتی کم کم سفید میشه.
مرزهای دستی که روی میزه با سفیدی میز یکی میشه.
همه جا سفید و ساکت میشه و دیگه نه چیزی میبینی نه میشنوی.
---------------------------------------------
نه این یه چیز دیگهس
با چت نویسی فرق داره
یه جور توصیف بدون واسطه از یه دنیای دیگهس که در حالت عادی معمولاً دیده نمیشه و کمتر کسی ازش خبر داره.
درصد کمی از آدما ازش خبر دارن ولی همون آدای کمیاب غیر عادی گاهی دربارش یه چیزی میگن یا مینویسن. بعد بعضیها مجذوبش میشن، بعضیها درکش نمیکنن، بعضیها هم که قبلاً توش شهید شدن حسش میکنن،
بعضیها هم تو کلوپ عضون ولی زیاد سلام علیک با هم ندارین!
---------------------------------------------
وضو گرفتن خاصیتش اینه که تو رو از گذشته پاک میکنه و آماده میشی که واقعیت جاری در لحظهی حال رو با تمام وجود نیایش کنی. که در عین این که یه ناظر بیطرفی که در تمام لحظات یه مشاهدهگر هشیار و آگاهی، همزمان در واقعیت جاری هم هستی. با واقعیت یکیای و در تعادل کامل در حال سماع و رقصیدنی.
کاملی.
---------------------------------------------
باورت میشه که اولیور استون پرستیدنی تبدیل به جواد شمقدری درجه چهار شده باشه و توی روایت فتحش نیکلاس کیج نقش فرماندهی بسیجی مخلص بی ادعا رو بازی کنه و فرزند شهید به همسر شهید بگه "مادر جان، آیا پدر به خانه باز خواهد گشت آیا روزی آیا؟" و خانواده شهید بگه "نمیدانم فرزندم. پدرت برای مسیح و میهنش به جنگ رفته و ممکنه عیسای مسیح او را ببرد پیش خودش نگه دارد تا در کنار حوض کوثر در کنار ابولفرض و سایر شهدای یونایتد استیت آو امریکا محشورش گرداند انشاالله."
باورت میشه مل گیبسون دیگه تو کار باد کردن عضلههاش نیست و آخرالزمانش رو با حیوونهای بدویای پرکرده که روی پاهاشون راه میرن ولی هیچ برتری یا پستیای بین خودشون و گرازها و مارها و پلنگهایی که باهاشون زندگی میکنن وجود نداشته باشه؟ که واقعاً هیچ کدوم نسبت به دیگری نه بهترن نه بدتر؟ که بد و خوب اصلاً بی معنی باشه و تازه با کشتیهای اسپانیایی ویروس اخلاق وارد یه فرهنگ سه هزار ساله شده باشه؟ که خداها هم بد باشن هم خوب. که خداها با فصلها عوض بشن. که خداها چیزی جز رودخونه و جنگل و پلنگ و آسمون نباشن؟ که شاکتی هنوز توی ریشهی ستون فقرات قایم نشده باشه و توی تمام لحظهها در تمام وجود آدمها جاری باشه؟
نه. باور کردنی نیست. باورم نمیشه. باور نمیکنم که اولیور استون انقدر احمق و متظاهر و نومحافظهکار باشه. که مل گیبسون انقدر خالص و بدوی و بی قضاوت باشه. باورم نمیشه. حتماً یه جای کار این دنیا یه اشکالی داره که من ازش سر در نمیارم.
برچسبها: خواب نويسی